دیباچه مثنوی معنوی-سرآغاز

بخش اول-سرآغاز

 

تفسیر دیباچه مثنوی 
بیت اول


بشنو از نی چون حکایت میکند
از جداییها شکایت میکند


از این نی بشنو که چگونه از فراق سخن میگوید 
و از جداییها و ایام هجران شکوه میکند
نی تمثیلی است از انسان کامل و ولی واصل و اصل ونی رمزی از وجود انسان تلقی میشود
احمد غزالی در بوارق انرا رمزی از ذات انسان میداند
درادامه سنایی جانی یعقوب چرخی و اسماعیل لنقروی همین دیدگاه رادارند

تفسیر بیت دوم
کز نیستان تا مرا ببریده اند
در نفیرم مرد و زن نالیده اند


از همان روزی که روح لطیف ادمی از مرتبه الهی به این جهان مادی هبوط کرد سخت غمگین است و اشتیاق دارد که به اصل خویش رجوع کند

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش


هر کسی از اصل خودش دور افتاده باشد سرلنجام به تماپو می افتد و روزگار وصل خود را می جوید 
این بیت مولانا سیر تکاملی موجودات بویژه انسان را بیان میکند
رجوع به مبدا دو نوع است
رجوع اختیاری و رجوع اجباری
اختیاری ان است که انسان سالک با ارشاد انسان کانل طریقه تصفیه را پیماید و به تهذیب نفس رسدو حقیقت را شهود کند
ولی رجوع اجباری فقط با مرگ و فنای کالبد عنصری تحقق یابد
مولانا میگوید
عجیب صعب و دشوار و غریب ان باشد که قطره تنها مانده در بیابان کوهساری یا دهان غاری یا در بیابان بی زنهاری از ارزوی دریا که معدن ان قطره است
ان قطره بی دست و پا از شوق دریا یار بی مدد سیل و یار غلطان شود و بیابان را می برد و به قدم شوق سوی دریا می دواند بر مرکب ذوق

هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من


هرکسی از روی وهم و گمان خود با من یار و همراه شد ولی هیچکس از اسرار درون من واقف نشد
ظن و گمان.حرامیان طریق سالکان و اهریمنان‌راه طالبان هستند اگر مرید نتواند از کمند این دزدان رها شود به منزل حقیقت نمی رسد 
از این رو خداوند در قران ظن و گمان را وافی به حق نمیداند
ایه ۳۶ سوره یونس
ایه۲۸ سوره نجم
اما چرا مولانا این طور شکوه کرده
زیرا مولانا را مردم روزگار وی به حقیقت نشناختند منکران بر روش او معترض بودند و سماع او جذبات و مواذیق وی را بدعت میشمردند
و یاران او در شناخت درجه ومقاممعنوی لش یکسان نبودند 
و هیچ کس حقیقت او را چون شمس و صلاح الدین و حسام الدین در نیافته بودند 
لذا از ظن و گمان خویش با وی رفتار میکردند

سر من از ناله من دور نیست
لیک چشم و گوش را ان نور نیست


هر چند رازهای درونی ام در ناله های من نهفته و از ان جد ا نیست وبه گوش هر کس می رسد ولی چشم را ان بینایی و گوش را ان شنوایی نیست که به اسرار نهفته من پی ببرد
لذا هر کس را از گفتار و اهنگ سخن میتوان شناخت زیرا اعمال و حرکات خارجی از احوال نفسانی منبعث میشود و به عقیده مولانا گفتار و عمل انسان شاهد و گواه کیفیات روحی اوست و از این راه میتوان به ضمیر هر کسی پی برد...اگر چه راز و سر درون هر انسانی در عمل و قول .جلوگر است .ان را به وسیله حواس بیرونی ادراک نتوان کرد و طریق شناسایی ان دل پاک و ضمیری است که از الایش ها مجرد باشد

تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست


بعنوان مثال با اینکه جسم و جان به هم پیوسته اند و هیچکدام از دیگری پوشیده و نهفته نیستولی کسی اجازه ندارد که جان را ببیند یعنی انان که اسیر جسم وجسمانیات هستند نمیتوانند روح لطیف را ادراک کنند 
عرفا معتقدند
اسرار درون ما از کلام ما دور نیست درست مانند جسم و روح که از یکدیگر پوشیده نیستند ولی هیچکس روح را نمی تواند ببیند 
درست است که روح با این چشم دیده نشود اما از لحاظ تدبیر و تصرفی که دارد و از حهت خواص و کمالاتش پوشیده نیست
خلاصه اینکه
همانطور که روح از جسم‌مخفی است راز درون‌اولیالله نیز بر عامگان پوشیده است

اتشست این بانگ نای و نبست باد
هر که این اتش ندارد نیست باد
این نغمه نی در واقع اتش است یعنی کلام گرم و اتشین اولیاالله است و معلول بادها و هواهای نفسانی نیست
و هر کس که از این اتش بهره ای ندارد عدمش به ز وجود
برداشت دوم از فرمایش مولانا اینست که قسمت دوم اعن و نفرین نیست
بلکه مولانا دعا میکند که به لطف الهی کسانی که به کلام او گوش دهند بتوانند به مقام فنا برسند که مقصد اقصای طریق اولیالله است نایل شوند

 

بیت دهم
اتش عشقست کاندر نی فتاد
جوشش عشق است کاندر می فتاد
اگر نی به ناله و حنین پر سوز و گداز می افتد به خاطر اتش عشقی است که در ان افتاده و موجب نوای حزین ان شده تست و اگر باده می جوشد ان هم به خاطر جوشش عشق است
از جمله صفات حق عشق است 
عشق کمال محبت است و محبت صفت حق است و در اسم غلط مشو که عشق و محبت یکی است 
عشق براق سالکان و مرکب روندگان است هر چه عقل به پنجاه سال اندوخته باشد عشق در یک دم ان جمله را بسوزاند و عاشق را پاک و صافی گرداند و سالک به صد چله ان مقدار سیر نتواند کرد که عشق در یک طرفه العین کند
مولانا معتقد است که عشق قابل بیان نیست

همچو‌نی زهری و تریاقی که دید
همچو نی دمساز و‌مشتاقی که دید

ایا تاکنون کسی زهر و پادزهری مانند نی دیده است؟
معلوم است که ندیده است و ایا تاکنون کسی همدم و مشتاقی مانند نی دیده است ؟
مسلما ندیده است 
همانطور که حضرت حق با صفت قهر و لطف موصوف شده انسان کامل نیز به صفت قهر و لطف موصوف است
انسان کامل نسبت به اهل فسق و فجور زهر
و نسبت به اهل معرفت پادزهر
البته نسبت به یک شخص واحد میتواند هم زهر باشد هم پادزهر
دردم از یار است و درمان نیز هم دل فدای او شد و جان نیز هم

نی حریف هر که از یاری برید
پرده هایش پرده های ما درید
انسان کامل که همچون‌نی.نوای الهی میسراید یار و مصاحب ان کسی است که از همه تعلقات و اویزش های دنیوی اش بریده باشد مقامات معنوی ان اولیا حجاب های ظلمانی و نورانی سالکان را از هم پاره کند

نی حدیت راه پر خون میکند 
قصه های عشق مجنون میکند

نی از مسیر سخت و راه پر خون صحبت میکتد 
یعنی صاحب ولایت و انسان کامل از طریق صعب و دشوار عشق حقیقی و ربانی سخن میگوید 
و حکایاتی از مردان عاشق و مجنون صفت بیان میکند 
را ه پرخون شاید کنایه از مرگ اختیاری که در شرح بیت ۴ بدان اشاره شد هست

محرم این هوش جز بیهوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست

این هوش رازدارش فقط کسانی میباشند که نسبت به عقل مادی بی هوش اند
یعنی رازهای حقیقت را تنها فقط کاملین میدانند که از غیر پروردگار بیهوش اند
و‌ناقصین و منکران در مقابل رازهای حقیقی کر و گنگ و هستند
زیرا طالب زبان فقط گوش است و هیچ عصوی دیگری سخنانی را که بوسیله زبان تکلم میشود نمی تواند بشنود
لذا تا انسان لوح باطنی و سیرت خویش را از خیالات نزداید اسرار حقیقت را درک نخواهد کرد

در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد

در اندوه عشق ما روزها سپری شدند وعمر به انتها رسید
و اوقات توام‌با سوختن ها و گدازها گردید
یعنی درد غم میل عاشقان و طلب به وصال در انان دایمی است و هیچگاه قطع نمی شود

روزها گر رفت گو. رو باک نیست
تو بمان ای انکه چون تو پاک نییت

اگر این ایام منلو از سوز و گداز میگذرد وعمر تمام میشود بگو ای فرصت زندگی بگذر هیچ خوفی نیست 
امادر عوض ای حضرت معبود ای معشوق حقیقی تو بمان یعنی عنایات و الطافت همیشه باشه زیرا تو منبع پاکی هستی و مانند تو کسی منزه نیست
در واقع ارزش زندگانی واقعی از نظر انساف عاشق کامل رسیدن به حضرت مقصود هست و زندگی که عاری از میل به حقیقت باشد فاقد ارزش هست

هر که جز ماهی ز ابش سیر شد
هر که بی روزی است روزش دیر شد
به غیر از ماهی هر موجودی از اب سیر میشود چون حیات ماهی به اب است
همانگونه کسی که عاشق خالص و صادق حضرت حق باشد بدون طلب معشوق قادر به ادامه زندگی نیست
لذا مایه حیات واقعی فقط عشق است و در نتیجه هر انسانی از دریای بینهایت عشق دور باشد دارای روحی کسل و افسرده است و ان فرد دچار ملال و خستگی گردد و از عشق بی معرفت بماند

در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن‌کوتاه باید والسلام

 

سخص ناقص و خام‌هرگز نمی تواند به احوال کاملین تصرف پیدا کند
مولانا میفرماید
خام بدم پخته شدم سوختم
لذا احوال انان در قالب الفاطو عبارات قابل درک نیست
پس وقتی چنین است پس باید سخن را کوتاه کرد
قانونی هست 
لازمه معرفت ودرک حفیفت مناسب حال است چرا که معرفت واقعی وقتی حاصل میشمد که قابل درک باشد 
عرفا معتقدند
اولیا که به مرحله شهود رسیده اند احوال ایشان را اهل تقلید و افرادی که گرفتار نفسانیت هستند در نیابند
لذا سخن را جز به طریق اشارت و کنایت نتوان گفت

بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر

 

مولانا بعد از بیان مفصل در خصوص حقیقت حال کاملین به نشان دادن راهکار به طالبان حقیقت می پردازد
و در گام نخست لازم میداند که انسان به گسستن تن تعلقات مادی خویش بپردازد و زنجیرهای دنیوی و نفسانی را پاره کند و سیم وزر کنایه از تمام شهوات مادی اعم قدرت وثروت و شهوت است
مولانا لفظ پسر را استفاده میکند زیرا مریدان فرزندان معنوی پیر محسوب میشوند زیرا در طریقت نوعی اتصال بین مرید ومراد ایجاد میشود

گر بریزی بحر را در کوزه‌ای
چند گنجد قسمت یک روزه‌ای

این بیت تمثیلی برای اثبات است
فرضا اگر دریا را در کوزهای بریزی چه مقدار گنجایش ان است 
مسلما به اندازه حجم ان بیشتر نیست وان مقدار مصرف یک روزه است
و این استدلال حضرت مولانا در خصوص صفات رزیله حرص واز است لذا نباید گرفتار حرص گردید چون ازمندی انسان را به ندامت و حیرانی و پریشانی سوق میدهد

کوزه چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر در نشد

 

مولانا بسیار زیبا به افت حرص میپردازد
چشم اهل حرص با هنه محدودیتی که دارد هرگز سیر نمیشود زیرا در اندوختن مادیات هر چه الوده تر شدند اضطراب انان بر طرف نشد بلکه هر روز اتش حرصشان زیادتر شد 
حقیقت دنیا تشنگی بیشتر است 
و مثال زیبا حضرت که تا صدف قانع نشه و از قطرات زیاد باران به قطره ای اکتفا نکند هرگز درون او مملو از مروارید نخواهد شد
گرچه این اعتقاد اهل قدیم هست و مولانا این باور را بر سبیل تمثیل اورده است

هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد

 

مولانا تنها راه پاک شدن را عاشق شدت میداند و این حقیقتی است که هر کس لباس متیت و نفسانیت را از شوق عشق به حضرت خداوند پاره کند او از تمام صفات رزیله واک میگردد
عشق چه مجازی یا حقیقی موجب تبدیل اخلاق میگردد
و بسیار تجربه های تاریخی هست که بودند اشخاصی که ممسک دنیا و دلبسته جاه و ثروت و تعلقات بودند با گرفتار شدن در سرای دلبستگی چنان اتش بر همه هستی زدند که شرح حالشان زبان به زبان چرخیده است
و این معجزه عشق است

شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علت های ما

 

عشق یک حقیقت است ملکوتی و از الطاف خفیه الهی
و مولانا با این نعمت بسیار نجوا مبکند
و میفرماید
ای عشق خوش سودای ما ای عشق که باعث تمام حالات خوش ما تو هستی و ای طبیب روحانی ما و ای شفادهنده همه امراض ما 
همیشه شاد و پیروز باش باش
که تو موجب تمام نجواهای عارفانه ما هستی

جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص امد و چالاک شد

 

فیزیک خاکی انسان بر اثر مجالست باعشق شرف حضور در اسمان را پیدا کرد و کوا هم در قضیه تجلی خداوند در کوه طور در ملاقات موسی ع با ایشان به رقص درامد
و خر موسی صعقا
موسی بیهوش افتاد
جسمی خاکی اگه عاشق بشه اسمانی میشه و عدم تعفن و پوشیدگی در احساد کاملین هم معجزه عشق است
در سوره سبا 
جسد حضرت سلیمان ع بعد مرگ ماهها بر عصا تکیه داده شده و دیگران فکر میکردند ایشان زنده اند و بعد خوردن موریانه عصا ایشان و افتادن جسد مبارک همه متوجه میشند ایشان انتقال یافتند
و در خصوص سایر کاملین و مقربین این صدق میکتد
و این نتیجه عشق است
خودم جسد حضرت شیخ حسام الدین را که از قبر بیرون اورده شده بود و قصد سرقت جسد حضرتشان را داشتند فیلم شان را مشاهده کردم
کاملا سالم و ریش مبارکشان بسیار زیبا مثل دوران حیات زیبا بود
این نتیجه و ثمره عشق است که بر جسم هم اثر میگذارد

عشق جان طور امد عاشقا
طور مست و خر موسی صاعقا

 

ای عاشق ان روحی که به کوه طور زندگانی بخشید فقط حقیقت عشق بود 
به عظمت عشق بود که کوه طور مست گردید و موسی ع از مهابت و عظمت ان به عالم سکر و بیهوشی رسید و بر زمین افتاد

هر که او از همزبانی شد جدا
بی زبان شد.گر چه دارد صد نوا

در واقع هر کسی از همزبان خویش جدا گردد اگر صد سخن و نغمه هم که در این خصوص داشته باشد باز هم گنگ و بی زبان خواهد بود
البته یکی از اصول عرفان سکوت هست
و سکوت دو نوع است سکوت عام و خاص
سکوت عوام که سالک مبتدی باید لسان خود را بینهایت مراقبت کند
و ان را کمتر بکار گیرد تا مرتکب لغزش و گناه نگردد زیرا زبان مرکبی نافرمان هست 
و سکوت خاصان از عدم جواز انان در عنوان رازها و حقایق مستی و معرفت است
و پیامبر فرمودند اگر زبان را کنترل کردید نیمی از راه را به سلامت رفتید
و ابوبکر همیشه ریگی در دهان داشت که یاداور باشد برای تکلم کم و بموقع و سنجیده گفتن
و تفکر ماقبل بیان
اما سکوت مطلق مجاز نیست زیرا بنده مامور به سخن گفتن به حق و اصلاح و امر به معروف و تلاوت .....
است

با لب دمساز خود گر خفتمی
همچو نی من گفتنی ها گفتمی

ظاهر این ابیات در مقابل سوالی اتفاق افتاده است
و مولانا فرموده اگز امکانش باشه و با لب یارم‌که با زبان حال من هم سو باشد قرب پیدا میکردم و مطمئنا مانند نی که نماد انسان کامل هست خیلی گفتنیها داشتم و رازهای عشق رابازگو میکردم
ولی افسوس که محرمی مشاهده نمیکنم که راز عشق را با در میان بگذارم
و همچنین اینقدر در تصرف خالق عشق هستم که به من اجازه بیان حقیقت عشق را نمی دهد
و در واقع بدون الطفات او فریادی از من بر نمی اید

چونکه گل رفت و گلستان در گذشت
نشنوی زان پس ز بلبل سر گذشت

مولانا در شرح بیت قبل این مثال را اورده
یعنی اینکه فصل بهار که همراه گل هست تمام شد دیگر از نوای بلبل خبری نیست چون بلبل وقتی به زیارت گل برود نغمه سر میدهد اما در زمستان و خارستان بی نواست
همینطور حکم الهی و بیان رازها را فقط با اهل دل میتوان نجوا کرد اما پیش جاهلان نمی توان به بیان اسرار عشق و مستی پرداخت
حضرت علی میفرماید در دل من علوم بسیاری است و کس را محرم نمی بینم
و مقوله 
کلم الناس علی قدر عقولهم
سخن گویید با مردمان به قدر فهم انان
در علوم مادی هیچ عاقلی به کودک و دیوانه مطالب تقیل اموزش نخواهد داد
پس بیان مکاشفات و مشاهدات فقط باید با شخص صاحب علم لدنی و باطنی و صاحب عقل معنایی و ملکوتی

جمله معشوق است و عاشق پرده ای
زنده معشوق است و عاشق مرده ای

مولانا در این بیت به توحید وجودی میپردازد
که هر چه هست فقط معشوق است و عاشق حجابی بیش نیست و حی واقعی فقط مقصود و معبود است 
و عاشق بدون معشوق نقشی است بی حیات 
سوره قصص کل شی هالک الا وجهه
جز ذات اقدس الهی همه چیز رو به فنا است
کل من علیها فان.....
در حقیقت هر چیز مادی و دنیوی نابود است و تنها ذات باریتعالی باقی جاوید است
به صحرا بنگرم صحرا تو بینم
به دریا بنگرم دریا تو بینم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنا تو بینم

چون نباشد عشق را پروای او
او چو مرغی ماند بی پر ، وای او

حضرت میفرماید
اگر حقیقت عشق این نعمت بزرگ خداوند به عاشق التفاتی نداشته باشدمانند پرنده بدون پر هست که وای به حالش
و در واقع وقتی معشوق هیچ عنایتی به عاشق خود نداشته باشد و محبت خویش را دریغ کند در واقع ترفیع و و مدارج کمال را از او سلب کرده
و مفهوم ایه قران که ما فراموش میکنیم بعضی ها را
خلاصه اگر کششی از مقصود حقیقی نباشد تلاش عاشق بیچاره به جایی نخواهد رسبد


من چگونه هوش دارم پیش و پس
چون نباشد نور یارن پیش و پس؟

خداوند در سوره حدید ایه ۱۲ میفرماید
یوم تر المومنین والمومنات یسعی نورهم بین ایدیهم و بایمانهم....‌
ای پیامبر فردای قیامت مردان و زنان مومن را ببینی که نورشان در جلوشان و قسمت راست ایشان میرود
پس اگر نور باطنی خداوند در جهات مختلف من نباشد پس من کی میتوانم با این عقل ناقص و درک محدود مقصد خودم را پیدا کنم و مسیر کمال را بپیمایم
سرچشمه تمامی کمالات و ادراکات معنایی نور خدایی است 
که اگر عنایت او نصیب شود چه خواهد شد
اللهم نور قلوبنا بالقران

عشق خواهد کین سخن بیرون شود
اینه غماز نبود چون شو بود؟

 

خود حقیقت عشق میخواهد حقیقت او اشکار شود تا همه از لذت این نعمت بهره مند شوند
ولی از جاییکه عشق مظهر پاکی است تا ایینه وجود انسان پاک نشه و اخبار عشق را منعکس نکند چگونه ممکن است ادمی از تجلی این مهم برخوردار شود
اگر عشق در ذات انسان جای باز کند دیگر دست انسان نیست زیرا تمام افعال و رفتار و پندار و گفتار او تابع عشق میگردد
و برعکس ایینه عشق احوال عاشق را نمایان میکند پس وظیفه عشق کشف احوال و حالات عاشق است


اینه ات دانی چرا غماز نیست
زانکه زنگار از رخش ممتاز نیست


ای انسان‌میدانی چزا وظیفه اصلی عشق از تو سلب شده و دل و روحت رازهای حقایق معنا را نمایان نمیکند 
بدین سبب که زنگارهای سیاه گناه ونافرمانی معشوق حقیقی مانع انعکاس روحانیت گردیده 
تا زمانی که شخص دل او از زنگار های گناه پاک نشود حقایق الهی در ان نقش نیابد.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : یک شنبه 23 اسفند 1394برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 10:39 | نويسنده : مولانا سنگان |